Monday, April 20, 2015

دیدنیهای سوییس ایران(پارس آباد-دشت مغان-مشگین شهر تا جلفا)

ساعت ١بعداز نيمه شب به سمت پارس آباد حركت كردم و تصميم گرفتم از مسير تهران-كرج-قزوين-زنجان-سرچم-اردبيل به پارس آباد برسم، دليلش هم اين بود كه بيش از نيمى از مسير٨٥٠ كيلومترى اتوبان بود ساعت ٦صبح به سرچم رسيدم و درست زمانيكه خورشيد از پشت كوه هاي دره هاى سرچم طلوع مي كرد…

مناظر بي همتايي در مسير وجود داردكه مشابه آن را هيچ جاي ديگه شايد نبينيد؛ تپه هايي از خاك رس كه انگار مجسمه سازى آنها را با صبر و حوصله ساخته است...







ساعت ٨ صبح بود شايد كه به اردبيل رسيدم و اولين منظره اى كه شگفت زده ام كرد عظمت سبلان بود، كوهى با صلابت و سخاوتمند كه از تمام شهر قابل رويت است. كوهي با دامنه ها و كوهپايه هايي بي همتا از آب گرمهاي طبيعى تا مراتع و چمنزارهايي كه قرنهاست ميزبان مردمانى خون گرم و صميمي و قانع است.
سبلان پر غرور بود...


حدود ساعت ۱۰ از اردبیل به سمت پارس آباد حرکت کردم.، بعداز٢كيلومتر ناگهان مه غليظی جاده رو پوشاند و هيجان زده ام كرد و خواب از سرم پراند! مه ى آنچنان غليظ كه از فاصله١٠-٢٠مترى ماشينى سبز ميشد در مسير و هيچ امكانى براى حركت در سرعت بالا نداشت! پس از مه نهايت لذت را بردم و توانستم چندتايي عكس بگيرم







ساعت ۱۲ به پارس آباد رسیدم البته در میانه راه ۱ ساعتی صرف بنزین و صبحانه شد.
۴۰ کیلومتری پارس آباد بر بلندای تپه ای مشرف به جاده، سنگهایی نوک تیز که از دل زمین بیرون زده بود نظرم را جلب کرد وقتی به آن تپه رسیدم متوجه شدم قبرستانی محلی ست که مردم روی قبر را سنگ فرش می کنند و بدون نام و نشانی سنگی نوک تیز رو بالای قبر قرار میدهند،



روز بعد بسمت سد خودآفرین راه افتادم و در مسیر از تپه نادر بازدید کردم که میتوانید مشاهدات و عکسهای آنجا رو ببینید...و شاید خالی از لطف نباشد که مناظر زیبای بین راه رسیدن به سد را هم ببینید و از طبیعت بی نظیر آن منطقه از ایران اشنا بشوید...










برای رسیدن به دریاچه سد خودآفرین ۴ ساعت در راه بودم اما طول مسیر پر از مناظر جذاب است که احساس خستگی نکردم. از روستاها، پاسگاه های مرزی و مراتع سرسبز و چمنزارهای بینظیر رد شدم تا به دریاچه سد خودآفرین رسیدم و از اقبال خوبم شاهد رقص نورخورشید بین ابرهایی بودم که انگار برای خیره کردن هر بیننده ای با هم هماهنگ بودند و به تماشای این لحظه دعوتم می کردند.   

اینجا شمالی ترین مرز ایران است. مرزی که رود ارس ایران را از آذربایجان جدا می کند و نیمی از آب این دریاچه برای آذربایجان و نیمی برای ایران است ولی کل برق تولید شده را ایران مصرف می کند....
در قسمتی از مسیر خانه هایی جلب نظر میکنند. خانه هایی روستایی آنطرف رود که خالی از سکنه اند و البته با دیگر خانه های روستایی مسیر تفاوت دارند. بعداز پرس و جو متوجه شدم آن خانه ها در زمان جنگ ارمنستان و آذربایجان برای دورماندن از جنگ خالی شده بودند. پلی که به پل حسرت معروف است بر روی رود ارس وجود دارد و پیشتر  برای برقراری ارتباط بین طرفین رود استفاده می شد  اما الان اینطرف ایران است و اونطرف آذربایجان....
زیبایی و همخوانی عجیبی بود و ناگزیر بودم تا بیادگار عکسی بگیرم...




نکته جالب مسیر این بود مسیر رفت با برگشت با اینکه یه جاده بود اما فرق می کرد!‌ هرکدوم منحصر به فردی خودش را داشت و حس عجیبی بود در فاصله کمی از مرز رانندگی و میهمان رودخانه ای بودن که هرطرف یک کشور بود گاهی خانه روستاییان آذربایجان دیده میشد و لحظه ای بعد روستاییان ایرانی... لب جاده بزی دیدم که بره ای سفید داشت و هنوز بندناف‌ بره بهش بود و چوپانی که میگفت کمتر از یک ساعت است که زایمان کرده :)

و اما غذاها .. در آن منطقه بدلیل اینکه دامها و گله های گاو و گوسفند از طبیعت تغذیه میشوند گوشت بسیار لذیذی دارند که همین باعث این شده در این نقطه از ایران بیشتر از هرجای دیگر غذاهای گوشیت سرو شود از انواع کباب تا آبگوشت و خوراک ماهیچه و... گوشتهایی که بدون به اصطلاح خواباندن در پیاز و ماست یا ترکیبات دیگه بخودی خود نرم و لذیذ هستند و آنقدر تازه که بعداز پخت مثل پنبه در دهان آب می شوند. تنها پیشنهادم اینه اگر به آنجا رفتید تا مرز نقرص گرفتن گوشت بخورید چون هیچ جای دیگر گیرتون نمیاد....

فردای آنروز بقصد بازدید از قلعه دیو براه افتادم و بعداز ۴- ۵ساعت گشتن و پرس و جو به روستای کویچ رسیدم نکته تاسف برانگیز این بود که حتی پلیس راه یا مغازه های مجاور جاده و نزدیک روستای کویچ هم قلعه دیو رو نمیشناختن با اینکه در میانه راه بعداز مشگین شهر هم تابلویی نصب شده بود و نوشته بود قلعه دیو۱۰کیلومتر این قلعه گم نام بود!
خلاصه از سه راه فخرآباد بسمت روستای کویچ رفتم و به روستا رسیدم و بعداز ۳ساعت پیاده روی از روستا به قلعه دیو رسیدم که شرح کاملش رو در پستی جداگانه نوشتم. در آن منطقه که در کوهپایه های سبلان قرار دارد قلعه های زیاد هستند مانند  قلعه اُنار که دقیقا بین قلعه دیو و قهقهه قرار دارد اما متاسفانه زمانی برای بازدید ازش پیش نیامد...

در ۳کیلومتری پارس آباد هم قلعه هست بنام قلعه اولتان قلعه که تقریبا هیچ چیز عیانی ازش باقی نمانده ولی میراث فرهنگی بعداز حفاری در اون نقطه خانه هایی در دل خاک پیدا کرده بود و درحال اکتشاف بودن و اجازه بازدید نمیدادن....
قلعه قهقهه هم جایی بسیار دیدنی بود که اون هم در پستی جدا مفصل توضیح دادم....
واقعا بیجا نیست اگر به منطقه پارس آباد و دشت مغان لقب سوییس ایران را بدهم تصاویری کارت پستالی از طبیعت و بسیار چشم نواز که هر بیننده ای را خیره میکنه و جای تاسف داره که با اینهمه زیبایی تا به الان مجالی برای معرفیش پیش نیامده و مورد کم لطفی مسؤولان قرار گرفته و در صنعت توریست تقریبا هیچکاری نشده چون بشخصه حتی هتلی هم ندیدم و حتی جایی برای معرفی مناظر و بناهای تاریخی اونجا....
نمایی از دشت مغان




باید طبیعت بینظیر آنجا  را دید و در زیبایی آن غرق شد ، باید رفت و با تاریخی که در دل خودش جای داده آشنا شد ، باید رفت و مردمان سخاوتمند و بسیار مهربان آن نقطه از ایران دیدنی را. شناخت...
و درآخر لازمه از  سامانتای توییتر تشکر کنم برای ویراستاری این متنِ...

Friday, April 17, 2015

تپه نادر- تاریخ سازترین تپه‌ی ایران زمین




تپه ای که تاریخ ساز شد و گنجینه ای بی همتا برای ایران به ارمغان آورد…

تپه ای سراسر داستان، داستان چوپانی که هند را فتح کرد، عثمانی را شکست داد و روسها از ترس رویارویی باهاش میدان جنگ قفقاز را ترک کردند…
داستان مردی که تمام ایران زمین تا امروز وامدار جنگ‌آوری و رشادتهاش بوده، هست و خواهد بود…
تپه ای که شروع فصل جدیدی از تاریخ ایران بود…
تپه ای که بر بلندای اون قدرتمندترین پادشاه ایرانی بعد اسلام تاجگذاری کرد…
پادشاهی که در غرب لقب «آخرین جهانگشای شرق»، «ناپلئون ایران» و «اسکندر دوم» دارد.
پادشاهی که گفت: «تمام وجودم را برای سرفرازی میهن بخشیدم به این امید که افتخاری ابدی برای  کشورم کسب کنم.»
پادشاهی که بعداز معاهده ای ننگینی که طی آن شاه تهماسب دوم آذربایجان و اران و شروان را به عثمانی بخشید خشمگین شد، پادشاه را عزل کرد و پس از آن در نبردی سهمگین ارتش توپال عثمان پاشا بزرگ‌ترین سردار عثمانی را در هم کوبید و خاک وطن را از ترکان عثمانی بازپس گرفت.

تپه نادر
تپه ای که در نیمه زمستان سال ۱۱۱۴ شمسی یعنی ۲۸۰ سال پیش  میزبان رهبران ایلی و کدخدایان روستاهای قلمروی صفوی بود تا همگی متفق القول نادر سپهسالار شاه تهماسب دوم که بخاطر شجاعت و جنگاوریش شهره آفاق شده بود را پادشاه ایران بنامند…
در کتاب «زندگی پرماجرای نادرشاه» اثر «دکتر میمندی‌نژاد» می خوانیم:
پس از عثمانی نوبت روسیه بود. در اواخر جنگ با عثمانی در منطقه قفقاز نادرشاه پس از شکست سهمگینی که به ارتش عثمانی وارد کرده بود روی تکه سنگی نشست و دستور داد سفره‌اش را پهن کنند و در آن تکه‌ای نان و چند پیاز قرار دادند. در‌‌ همان حال دستور داد سفیر روسیه «گالیتزین» را که همراه ارتش ایران بود به حضورش آوردند سپس در حالی که پیاز را با شمشیر خونین دو نیم می‌کرد به صحنه نبرد و کشته‌های عثمانی اشاره کرد و گفت: «آقای گالیتزین سریعا به دولت متبوعتان اطلاع دهید که ارتش روسیه باید خاک ایران را ترک کند وگرنه تمام افرادتان را می‌کشم و اجسادشان را به دریا می‌ریزم.» گالیتزین سرش را خم کرد و همانروز برای ملکه روسیه نوشت: «نادر را دیدم در حالی که بوی خون می‌داد صلاح این است سریعا خاک ایران را ترک کنیم». ارتش روسیه پیرو آن نامه در کمتر از یکماه خاک ایران را بدون هیچ جنگی ترک گفت.
پادشاهی که درجواب نامه عثمانی که  این شعر فارسی را برای نادر فرستاد:
چو خواهی قشونم نظاره کنی…. سحرگه نظر بر ستاره کنی
اگر ال عثمان حیاتم دهد….. ز چنگ فرنگی نجاتم دهد
چنانت بکوبم به گرز گران…… که یکسر روی تا به مازندران
گفت:
چو خورشید سعادت نمایان شود…… ستاره ز پیشش گریزان شود
عقاب شکاری نترسد ز بوم……. دو مرد خراسان دو صد مرد روم
اگر آل حیدر دهد رونقم….. به اسکندریه زنم بیرقم

نادر شاه ۱۲ سال سلطنت کرد ولی بی شک تاثیرگذار ترین پادشاه ایران بعداز اسلام بود…
او به محمد گورکانی پادشاه هند گفت:«ما متجاوز نیستیم اما از حق مردم خویش نیز نخواهیم گذشت» و بعد از اینکه محمد گورکانی از تحویل ۸۰۰ نظامی اشرف افغان سر باز زد از رود سند گذشت و در جنگ کرنال هندی‌ها را شکست داد و دهلی را تصرف کرد. سپس ۸۰۰ افغان را در بازار دهلی دار زد… نادر در قبال گرفتن کلید خزانه سلطنتی هند عقب‌نشینی را پذیرفت و تاج پادشاهی هند را بر سر او باقی گذاشت و او را با تبر مقطوع‌النسل کرد.
نادر با غنائم فراوان که از هند به چنگ آورده بود، به ایران بازگشت؛ غنائمی که نادر شاه به ایران آورد ده برابر بیشتر از بیشترین درآمد سالانه دوران صفوی برآورد شده‌است. در میان این غنائم، جواهراتی چون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس شهرت دارند. میزان غنائم به حدی بود که نادر برای سه سال از گرفتن مالیات در ایران چشم پوشید.
تپه عظیم نادر در ۱۲۰۰ متری جنوب رود ارس در جنوب غربی شهر آصلاندوز مغان در تلاقی رودخانه آراز و قره سو (دره رود) قرار دارد و اکنون در محوطه پاسگاه مرزی اصلاندوز قرارگرفته است در فاصله ۱ کیلومتری از مرز ایران و آذربایجان.
بدلیل اینکه در محوطه پاسگاه قرار دارد بازدید از آنجا ممنوع میباشد اما با اصرار زیاد  و لطف رییس پاسگاه اجازه پیدا کردم با همراهی ۲ تن از سربازان به بالای تپه بروم البته بدون دوربین و گوشی…رییس پاسگاه می گفت این تپه بدستور نادر ساخته شده که البته سندی درین باره ندیدم و فکر نمی کنم درست باشد و …
بلندی این تپه ۳۰ متر و محیط اطراف آن حدود ۱۵۰۰ متر و طول آن ۱۲۰ متر و عرض آن حدود ۱۰۰ متر است که منظره ای خاطره انگیز از دشت مغان را پیش روی شما می گذارد…
از بالای تپه پرچم و خط مرزی آذربایجان بخوبی دیده میشود و بجز نمای جنوبی که آصلاندوز را در بر می گیرد مابقی زوایا از دشت حاصلخیر و زیبای مغان پوشیده شده. دشتی چشم نواز، پهناور، حاصلخیز و غنی که قطب کشاورزی اردبیل محسوب میشود…
در بالای این تپه بقایای یک بنای ساخته شده از سنگ وخشت با ۲۰ متر طول و ۶ متر عرض وجود دارد که و این اندازه از بازمانده های دیوار را به مرز کشور آذربایجان دارد. گفته میشود این بنا اولین پاسگاه مرزی این منطقه بوده در ضلع جنوبی تپه کاوش هایی انجام گرفته و رهاشده است. از ظواهر امر پیداست که بنایی ۷ طبقه بر روی این تپه وجود داشته است ولی از انجا که منطقه نظامی است سرک کشیدن وواکاوی غیر ممکن است.
یکی از نظامی ها می گفت در ۴۰۰ متری این تپه اخیرآ در هنگام دفن زباله حفره ای باز شده که به همین تپه ختم می شده است و خیلی سریع بدون کاوش پلمپ شده!
در فاصله ۱۰۰ متری تپه کانال بزرگی آبی وجود دارد که زمین های کشاورزی دشت مغان را آب رسانی میکند. این کانال از رود ارس گرفته شده و جالب اینکه از زیر یک رودخانه دیگری به طول ۴۰۰ و عرض ۱۲متر حفاری صورت گرفته تا این کانال به دشت مغان هدایت شود. حفاری ای کانال هم از شاه کارهای نادر بوده است که هنوز کاملآ سالم و مورد استفاده باقی مانده. آصلاندوز آخرین شهر استان اردبیل است.

تپه نادر یادآور غرور، شجاعت و دلاوریهای پادشاهی بود که گفت:
«از دشمن بزرگ نباید ترسید اما باید از صوفی منشی جوانان واهمه داشت. جوانی که از آرمانهای بزرگ فاصله گرفت نه تنها کمک جامعه نیست بلکه باری به دوش هموطنانش است»

Wednesday, April 15, 2015

دژ قهقهه -قلعه ای که در آن هیچکس نخندید

مخوف ترین زندان صفویه…

فکر اینکه این قلعه چه جور جایی برای زندانیان بوده رعشه بر اندام هر بیننده ای میندازه!

دژ یا قلعه قهقهه در بخش مرادلو ، ما بین روستای گنچویه و قره آغاج کلان از توابع مشگینشهر و در فاصله ۷۵ کیلومتری شمال مشکین شهر در استان اردبیل واقع شده است
در زمان صفویان از قلعه قهقهه به عنوان زندان و محل نگهداری خزائن سلطنتی و دژ دفاعی استفاده میشد. (برای اطلاعات عمومی: یک کتاب هست به اسم زندانی قلعه قهقهه پیشنهاد می شود.)
این قلعه در تپه سنگی به ارتفاع تقریبی ۱۰۰۰ متر از زمینهای اطراف قرار دارد. قلعه ای که ۳۰۰متر با زمینهای مجاور و ۱۲۰۰متر از سطح دریا فاصله داره، آب و هوا در زمستان فوق العاده سرد (مخصوصا شبها) و فوق العاده گرم در تابستان با بادهای فصلی در بهار…






دژ قهقهه  زندانی های بسیار مهمی رو پذیرا بوده از پسر شاه تهماسب یکم (که شاه بعدی شد) تا حاکم گیلان و تبریز و پاشاهای عثمانی. این دژ در آن زمان در وهله اول کاربری زندان داشته و بدلیل نگهداری از اشخاص سرشناس که امکان براندازی و سرنگونی پادشاه رو داشتند توسط قشون نظامی محافظت میشده تا خیال شاه از یاغی ها و خودسرها و هرکس که مطیع نباشد راحت باشد!
زندانیان در قلعه در سلولهایی مستطیلی که در دل سنگ با ۱۰متر طول ۵متر عرض و عمق ۵متر حفر شده بود، نگهداری میشدند و سقف سلول احتمالا با چوب و کاه پر میشده و همین سنگی بودن دیوارها باعث میشد در زمستان سرما و در تابستان گرمای طاقت فرسا امان از زندانیان بخت برگشته بریده شود! کوهی که قلعه درآن واقع شده به تمام زمینهای مجاور مشرف است و تنها راه ورودی همانی است که امروزه نیز از آن به قلعه دسترسی است و دورتا دور قلعه پرتگاه هایی با عمق ۳۰۰متر امکان ورود غیرقانونی را به قلعه غیرممکن میکند و شاید همین دلیلی بود برای اینکه شاه تهماسب یکم  ۱۹ سال و ۶ ماه و ۲۱ روز پسرش شاه اسماعیل دوم را آنجا زندانی کند. وی مردی شجاع جنگجو و تیغزن بیدریغ بود و به علت زیادهروی در امورات پدری و گردن ندادن به فرامین پدر دستگیر و در قلعه قهقهه تا مرگ پدر در زندان مخوف دوام آورد و سرآنجام با گردش دوران پا به قدرت نهاد و بسیاری از کسان و خویشان را که در این مدت پادرمیانی نکرده بودند از دم تیغ گذراند.






















در سال ۱۰۱۸ هجری قمری در ۲۴ سال سلطنت شاه عباس زندانیان زندان با استفاده از فرصت، نگهبان را کشته و زندان را به تصرف خود در آورده و این زندانیان که بیشتر از کردها و عثمانیها بودند و بزرگ آنها مصطفی پاشا و احمد پاشا و کورحسن بودند، به مدت دو ماه زندان را در تصرف خود داشتند تا با میانجیگری خواجه مقصود علی با اعلام عفو و وعده، شورش را خوابانید و قلعه را به تصرف خود درآورد.
از دیگر زندانیان مشهور دژ، خان احمد خان امیر گیلان بود که در سال ۹۷۵ ق. بر اثر شورش دستگیر و در زندان قهقهه زندانی شد ولی چون والی گیلان بود شعری سروده و تسلیم شاه تهماسب کرد.

از گردش چرخ واژگون میگریم
و از جور زمانه بین که چون میگریم

با قد خمیده چون صراحی شب و روز
در قهقههام و لیک خون میگریم

و در جواب یکی از ادبای دربار مینویسد:

آن روز که کارت همگی قهقهه بود
با رای تو رای سلطنت صد مهه بود

امروز در این قهقهه با گریه بساز
کان قهقهه را نتیجه این قهقهه بود

در مسیر رسیدن به قلعه انگار طبیعتِ زیبا رخ نمایی میکرد طبیعتی که تمام نقاشی ها رو زیر سوال میبرد طبیعتی غیرقابل وصف اصلا مگر زیبایی توصیف دارد!؟ انگار همه نقاشی ها وام دارش بودند انگار قرار نیست این همه توازن در یکجا باشد. انگار تپه های کوتاه بلند با انواع طیف رنگ سبز قرار بود بهم بگویند ببین و سیراب شو اما من سیراب نمیشدم، زیبایی انقدر بود که مجبور به عکس العمل شدم و هرچند کیلومتر ماشین رو متوقف کردم و چشم دوختم به طبیعتی چشم نواز و تحسین برانگیز از گله های گاو و گوسفند مشغول چراه در تپه های سبز گرفته تا کوههایی با عظمت و نهایت زیبایی و توازن با زمینهای اطرافش یا حتی خانه های روستاییان که انگار برای همگون بودن با محیط خونه میسازند. گهگاهی چمنزاری میدیدم با دامنه ای پر از گلهای زرد و قرمز که انگار نقاشی یه خاطره انگیزی بود بدون قاب در دل طبیعت وحشی، گاهی هم کوه ها میرقصیدند در دل تپه های پوشیده از چمن تا بی نهایت و فقط زیبایی بود و زیبایی و زیبایی… ایکاش الان پیش اون خودنمایی پر غرور طبیعت بودم…




















برای رسیدن به قلعه باید از پلکان صخره طبیعی که مارپیچ به قلعه میرسد عبور کرد که حدود۱ ساعت زمان بُرد، البته در بین راه جاهایی هم باید صخره نورد بود چراکه در نزدیکی ورودی قلعه (تقریبا۵۰ متر آخر) راه بسیار ناهموار و دلهره آور میشود، در جاهایی پله ای هم نیست و در بین راه نردبانی با۳ پله میبینید که جدیدا برای دسترسی راحتتر قرار دادن و از همه دلهرهآورتر زمانی که از بالای کوه و نزدیکی در ورودی قلعه به پایین نگاه میکنید و بر روی پلکانی لغزنده که گاه جایی برای محکم کردن جای پا دارد و گاه ندارد به قلعه میرسید. منظره کوه هاو دشتهای اطراف مبهوت کننده است وقتی از پلکان بالا میروید…

سطح قلعه حدود ۵ هکتار (۱۰۰×۵۰۰) و اختلاف سطح در سطح فوقانی قلعه کمتر از ۳۰ متر است. دارای ۲ورودی است میباشد که از هم حدود ۴۰متر فاصله دارند احتمالا برای چک کردن تازه واردها به کار می رفته است (چون امکانی در قبل از وردی اول بدلیل ناهموار بودن مسیر برای اینکار نیست) و برجهایی مشرف به ورودی وجود دارد تا هر امکانی برای دسترسی غیرقانونی به قلعه غیرممکن باشد… بعداز ۲ورودی به منطقه وسیع و سرسبز بالای کوه که تقریبا هموار هم هست میرسید با پستی و بلندیهایی طبیعی که بالای قله کوه را به چند بخش مجزا برای ساختن قلعه مساعد میکند در مرتفع ترین قسمت قلعه ساختماهای مسکونی و مرکز فرماندهی قرار داره تا تمام محیط دژ قهقهه زیر نظر باشد!

در قلعه ۱۸ آب انبار در دل کوه همانند حوضچه ای (۱۰متر *۴متر) تعبیه شده تا آب باران را در خود نگه دارد، پس احتمالا قهقهه ساکنین زیادی در خود جای داده بود هرجا امکانی بود و تخته سنگ بزرگی آب انبار شده بود حتی در جایی از قلعه در سراشیبی بین قسمتهای هموار ۳آب انبار تعبیه شده بود و هنوز هم کاربری خوشون رو بعداز گذشت ۷۰۰-۸۰۰ سال هنوز حفظ کرده بودند هنور لبریز از آب بودند…
در بالای کوهی که قلعه برآن بود باد شدید میوزید بادی که گاهی کمک حال کوهپیمایی بود و گاهی دلیلی برای پرت شدن از قلعه! دورتا دور قلعه مشخصا یا پرتگاه بود یا سنگهایی که با دست بینشون رو شکافته بودن تا پرتگاه بشند.



در میانه راه رسیدن به قلعه چشمه ای بود که آبی گازدار داشت درست شبیه نوشابه های گازدار و به "آب قهقهه"معروف است.گفته میشود برای سنگ کلیه خیلی خوبه و بهمین دلیل بجز محلی ها توریستهایی زیادی  به اونجا می اومدن و بطری بطری آب میبردند ...
در طول مسیر محلی ها درحال گشت زنی و کندکاو در دشت بودن و وقتی دلیل رو جویا شدم قارچی توجهم رو جلب کرد که در خاک رشد میکرد و بیشتر در حوالی قهقهه میرویید قارچی با رنگ قهوه ای و بشکل سنگ! نکته جالب این بود که محلی ها از باد کردن و ترک خوردن خاک متوجه میشدن قارچ آنجا رشد کرده! این قارچ که به دنبلال  معروف است  هم قیمت گوشت در بازار معامله میشد چیزی حدود کیلویی ۲۰تا۳۰ هزار تومن! دنبلال را بعد از ۱ساعت در آب گذاشتن (برای جدا شدن گل و خاک از سطحش) خرد کرده و با پیاز سرخ کنید تا طعم شگفت انگیز آنرا تجربه کنید! گفته میشود دنبلال در مرز ترکیه تا کیلویی ۳۰۰هزار تومن به مشتری های ترک فروخته می شود!

هر قلعه ای میراث دار تاریخی بینظیر و شنیدنی هست گاهی شاد گاهی غمگین و گاهی ترسناک اما نکته ای که باعث اندوه و تاسف میشه اینه که تا کنون هیچ مستند ساز و فیلمسازی تصمیم نگرفته تا راوی داستانهاشون باشه… چقدر حیف که باید فقط تجسم کرد چه بر زندانیان و اهالی قلعه گذشته...

سعی کردم عکسهای زیادی بگیرم تا شما رو هم شریک کنم در بازدید از دژ قهقهه امیدوارم تونسته باشم ذره ای از عظمت و زیبایی این نقطه از ایران رو بنمایش بذارم…اگر اینترنت هم اجازه بده سعی میکنم فیلمهایی که ازین منطقه گرفتم رو بنمایش بزار
و درآخر لازمه از  سامانتای توییتر تشکر کنم برای ویراستاری این متنِ...